۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

مرضیه - بیداد زمان


به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان

کز شاخه جدا بود

چو ز گلشن رو کرده نهان

در رهگذرش باد خزان

چون پیک بلا بود


ای برگ ستم دیده ی پاییزی

آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی

روزی تو هماغوش گلی بودی

دلداده و مدهوش گلی بودی


ای عاشق شیدا

دلداده ی رسوا

گویمت چرا فسرده ام

در گل نه صفایی 

باشد نه وفایی

جز ستم ز وی نبرده ام


آاااه

بار غمش در دل بنشاندم

در ره او من جان بفشاندم

تا شد نوگل گلشن و زیب چمن


رفت آن گل من از دست

با خار و خسی پیوست

من ماندم و صد خار ستم

وین پیکر بی جان

ای تازه گلِ گلشن

پژمرده شوی چون من

هر برگ تو افتد به رهی

پژمرده و لرزان


به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان

کز شاخه جدا بود

چو ز گلشن رو کرده نهان

در رهگذرش باد خزان

چون پیک بلا بود


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر